نفس های زندگی ما ونداد نفس های زندگی ما ونداد ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
نبض زندگی  رستا جونمنبض زندگی رستا جونم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

نامه هایی از جنس عشق(ونداد ، رستا)•●●♥♥❤

تولدت مبارک همه هستی

      چشمانت را باز کردی ودنیا غرق نگاه زیبایت شد زیبایی های دنیا از امدن تو پیدا شدوچهره زیبایت در اسمان دلم افتابی شد همه زیبایی های دنیا با امدن تو میاید واین گونه زندگی زیبا میشوداین گونه چشمانم با دیدن یکی مثل تو عاشق میشوند امروز روز میلاد دوباره توست در این هوای ابری نیز خورشید در لابلای ابرها منتظر دیدار توست... این لحظه قشنگ ترین لحظه دنیاست واین ماه قشنگ ترین ماه دنیاست امدی به دنیا تادنیا تو را مات ومبهوت بنگرد وسکوت همه جا را فراگرفته تا خدا صدای تو را بشنود صدای دلنشین تو در لحظه شکفتنت     تو یک رویایی که حقیقت داشتنت معرکه است داشتن یکی...
28 بهمن 1391

کمممممممممممممممممممک دارم دیونه میشم

سلام گربه ملوس مامان  میگم این روز ها عجیب شدی نگو نه  تا میتونی فقط خراب کاری میکنی میخوای تا دوسالگیت تموم نشده سریع همه چیز رو امتحان کرده باشی ودستی توی هر کاری داشته باشی مامان بعد از دوسالگی هم هنوز لقب کودک رو داری میتونی به گند زدنت ادامه بدی نترس جان دلم من همه جا پشتتم تا بتونم سریع تمیز کنم این روزها این قدر سریع توی هر کاری پیشرفت میکنی به به مامان فرصت استراحت نمیدی ومنم مجبورم شب ها تا دیر وقت بیدار بمونم ووبت رو اپ کنم تازگی ها علاقه عجیبی به دستمال نابود کردن پیدا کردی هر وقت دیدم نیستی تو اتاق یا هال پیدات میکنم میبینم داری ته دستمال ها رو در میاری و ریز ریزشون میکنی فدات شم مادر رحمی بکن اخه منم م...
24 بهمن 1391

برای پسرم که نفهمیدم چه طور بزرگ شد

رشته های به ظرافت تار عنکبوت واستحکام فولاد بین ومن وتو هست پسرم که هرگز پاره نمیشن  عشق واقعی رو پیدا کردم  عشقی که بردگی و خستگی رو با یه لبخند کوچیک جبران میکنه  اماچه لبخندی فوق العاده بود از پا افتادن الانم از تمام تفریح های دنیا شیرین تره عاشق خنده هاشم با تمام وجودش میخنده واب دهنش رو همه جا میریزه به این میگن شادی واقعی  دیگه هیچ چیز مهم نیست   منو دوست داشته باش من دوستت دارم  من رو دوست داشته باش کوچولوی من  دستای مامان بال سرته چشمای مامان بالا سرته  دوستم داشته باش  دوستت دارم ...
24 بهمن 1391

رب گوجه

سلام قلبم  این روز ها که داره تند تند میگذره و به تولد تو نزدیک میشیم حس میکنم رفتار تو هم داره تند تند عوض میشه  اخه هر روز یه کارایی میکنی که تا دیروز نکرده بودی مثلا میری در یخچال رو باز میکنی و رب گوجه یا رب انار رو در میاری و میگی مامان در در یعنی درش رو برام باز کن امروز که دیگه نوبر بودی خودکفا رفته بودی سر یخچال و رب گوجه رو در اورده بودی یهو دیدم یه صدای عجیب داره میاد حالا که اومدم تو اشپز خونه دیدم واییییییییییییییییییییییییییییییییییییی  خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا رب گوجه ریخته رو  قالی وسرامیک و کابینت و یخچال و...... منم این جوری  از بس ناراحت شدم یادم رفت عکس بگیرم شاید بعدا بخن...
21 بهمن 1391

من قربون پسر فرشته ام بشم

سلام عزیز دل  امروز پنج شنبه است و بابایی خونه است  من داشتم تو اشپزخونه ناهار درست میکردم و بابایی  هم تو اشپزخونه پیشم بود تو هم بودی ولی یه لحظه نگاه کردم دیدم نیستی صدات کردم ولی جوابم رو ندادی بعد خودت اومدی وهی میگفتی بابایی بابایی  ولی بابایی داشت یه کاری انجام میداد ونمیتونست بیاد ولی تو به زور دستش رو گرفتی وبردیش تو  هال بعد دیدم بابا همین جور داره قربون صدقت میره وهی به من میگه بهاره یه لحظه بیا منم  بدو بدو اومدم ببینم چه خبره دیدم تو سجاده نماز رو نمیدونم از کجا برداشتی وپهن کردی هی به بابا میگی نماز بخون البته با ایما واشاره وقتی میخوای بگی الله اکبر هی دستات رو میبری بالا ومیاری پایین وهی سجد...
19 بهمن 1391

مسابقههههههههههههههههههههههه

این یه مسابقه وبلاگی  که باید توی اون توضیح بدیم چرا وبلاگمون رو دوست داریم  من توی این مسابقه از طرف مامان اراد جون نبض زندگی دعوت شدم من این وبلاگ رو برای پسرم درست کردم تا تموم ناگفته های رو که بعدا یادم نمی مونه و ممکنه بعدا ازم بیپرسه   گفته باشم  تموم حرف هایی رو که اگه یه روز نبودم نوشته باشم  وتمام عکس هایی رو که ممکنه دوست داشته باشه ببینه  زده باشم من این وب رو دوست دارم چون تمام زندگی زیبای پسرم  رو براش به تصویر کشیدم  امیدوارم اونم یه روز این وب رو دوست داشته باشه  راستی قانون بازی هم اینه که باید سه تا از دوستات رو به بازی دعوت کنی  امیر سام  زندگی...
18 بهمن 1391

انواع مدل های خواب

جیگر من  سلام این روز ها کار های عجیب زیاد میکن ی چون فرصت نمیکنم درست نمیتونم همه رو برات سر وقت بزارم برای همین عکس هات عقب وجلو میشن ولی این عکس ها مال همین چند هفته قبله یعنی تو سن 23 ماهگیت گلم جدیدا صبح ها که از خواب بلند میشی منم مجبور به بیدار شدن میکنی میای انگشتت رو میکنی تو چشمم ومیگی ماما میمی  بعد از تخت میای پایین و میگی دد یعنی بریم تو هال  اونوقت میری رو مبل و شروع میکنی به انجام حرکات موزون  بعد میگی نینی ماه یعنی تیبی تابیلز رو برات بزارم این تنها کارتونی که تو میبینی دست سازندهاش درد نکنه که تونستن تو رو پای تلویزیون بشونند بعد روی همون مبل خوابیده تیوی میبینی  البته به حالت های مختلف ...
17 بهمن 1391

دل خوشی ها کم نیست 1

میخوام از این به بعد  هر چند تا پست یه دونه پست برای خودت بزارم  یعنی یا شعر برات بنویسم یا یه جمله یا نمیدونم هر چیزی که بتونه احساسم رو برات بگه یا شاید هم چیزهایی که برات یه  روز که میخونی  قشنگ ومعنی دار باشه اسم پستا رو هم میزارم  دل خوشی ها کم نیست کسی به خدا گفت : اگر سرنوشت مرا تو نوشتی پس چراارزو کنم  خدا گفت:شاید نوشته باشم هر چه ارزو کند . . . ...
16 بهمن 1391

عاشق کلاه لباستی

عزیزمن گل پسرم سلام  جیگر من این لباس رو اول پاییز برات خریدیم  ولی از بس با کاپشن پوشیدیش  نمیدونستی کلاه هم داره  تازگی ها فهمیدی تو هم عاشق لباسایی هستی که کلاه دارن  حتما اون لباس رو که میپوشی باید کلاهش رو هم بزنی سرت هر چی هم ما التماست میکنیم بدون فایده است  این جا هر چی صدات میکنم جوابم رو نمیدی و بر نمیگردی چون میدونی میخوام ازت عکس بگیرم   برگشتی داری لبخند موزیانه تحویلم میدی       دارم ازت میپرسم مامان دوست داری تو هم میگی نچچچچچچچچچچچچ   ودر اخر یه بوس دلچسب از من میکنی        &nb...
15 بهمن 1391

اولین ارایشگاه

سلام عزیزکم اول از هر چی سلام به دوست های خوبم که نگران شده بودند بابت عمل وفکر کردن من عمل دارم ولی مامانم عمل داشت و خدا رو شکر به خوبی انجام شد وما هم بعد از 10 روز برگشتیم خونه خودمون به خاطر همین نمیتونستم اپ کنم                                            مرسی از همه دوستای گلم عزیز دلم این مطلب که میخوام برات بنویسم مال دی ماهه که تو اولین ارایشگاه عمرت رو تجربه کردی قبل از اون من وبابا همیشه موهات رو کوتاه میکردیم واین چند وقت هم اصلا فرصت کوتاه کردن موهات رو نداشتیم یه روز بعد از ظهر که خونه مادر جون بودیم تو و باب...
14 بهمن 1391